علامه اقبال لاهوری

علامه اقبال لاهوری

چرا اقبال لاهوری از جوانان عجم گفت و از آتش بدخشان اما در قالب اسلام و امروز ارد بزرگ می گوید در قالب عشق به میهن و آزدیخواهی؟
علامه اقبال لاهوری

علامه اقبال لاهوری

چرا اقبال لاهوری از جوانان عجم گفت و از آتش بدخشان اما در قالب اسلام و امروز ارد بزرگ می گوید در قالب عشق به میهن و آزدیخواهی؟

آشنایی من با اقبال لاهوری

 

 

 

مجله کیان

 آنِماری شیمل

ترجمه خسرو ناقد

مرگ اقبال شکافی در ادبیات پدید آورد که بهسان زخمی مهلک، دیرزمانی لازم خواهد داشت تا بهبود یابد.

رابیندرانات تاگور

دلبستگى من به‏آثار و افکار اقبال، به‏آغاز دوران دانشجویى و نخستین سالهاى تحصیل در دانشگاه برمى‏گردد. من هنوز روزى را به‏یاد دارم که براى نخستین‏بار با نام اقبال آشنا شدم. در برلین بود و در سالهاى نخستِ جنگ دوم جهانى که مقاله شرق‏شناس انگلیسى، رینولد نیکلسون را در مجله «اسلامیکا» خواندم. نیکلسون در این مقاله، کتاب «پیام مشرق» اقبال را به‏خوانندگان اروپایى معرفى کرده بود. او که پیشتر منظومه بحث‏انگیز «اسرار خودى» اقبال را به‏زبان انگلیسى ترجمه و تفسیر کرده بود، در مقاله خود کتابى را معرفى مى‏کرد که تا آن زمان تنها پاسخ منظوم یک مسلمان به «دیوان غربى- شرقى» گوته بود. من در آن مقاله، با تحسین و اعجاب بسیار، نسبتى میان گوته و مولانا جلال‏الدین رومى یافتم؛ شخصیتى که آن زمان نیز به‏او دلبستگى خاص و محبت بسیار داشتم.

مقاله نیکلسون، و بیش از همه، آن قطعه شعر در کتاب «پیام مشرق» که اقبال در آن، دیدار صمیمانه راهبران معنوى خود، یعنى دیدار گوته غربى و رومى شرقى را به‏تصویر کشیده است، مرا به‏وجد و حال آورد و در رؤیاىِ روزى بودم که با آثار این شاعر هندىِ مسلمان آشنا شوم و درباره او مطالعه و تحقیق کنم.1

در سال 1947 میلادى کلاس‏هاى اولین دوره تدریس خود درباره «مشرق‏زمین در ادبیات آلمان» را در دانشگاه ماربورگ آلمان با اشاره‏اى به‏پاسخ شرقى اقبال به‏دیوان غربى گوته به‏پایان بردم. شش ماه بعد، زمانى که پاکستان به‏عنوان کشورى مستقل بر نقشه جغرافیاى جهان نقش بست و از من خواستند تا براى «فصلنامه پاکستان»2 نشریه زیبنده کشور نوبنیاد پاکستان، مقاله‏اى بنویسد، خواهش مى‏کردم تا در ازاى حق‏التألیف، کتاب‏هایى در باره اقبال به‏من دهند.

قدم بعدى در راه شناختِ عمیق‏تر با آثار و افکار اقبال، دوستى من با «هانس ماینکه»3 بود. در واقع موجبات آشنایى من با ماینکه را فیلسوف آلمانى، «رودُلف پانویتس»4 فراهم آورده بود. (پانویتس پس از مطالعه اولین تحقیق من درباره اقبال، بزرگترین ستایشگر این متفکر و شاعر مسلمان شد). ماینکه، آموزگارى از ادیبانِ محفل ادبى «اُتو تسور لینده»5 9 قطعه از سروده‏هاى اقبال را- البته از روى متن ترجمه انگلیسى آنها- در سال 1930 میلادى به‏نظم کشیده بود. وى سپس ترجمه‏هاى منظوم خود از اشعار اقبال را، بنا به‏رسم و عادت همیشگى‏اش و همانند دیگر ترجمه‏هاى پُر تحرک خود، بر روى کاغذ ظریف و با زیبایى تمام خوشنویسى کرده و براى اقبال فرستاده بود. نسخه اصلى این ترجمه‏ها را امروز نیز در «موزه اقبال» در لاهور میتوان مشاهده کرد. اقبال هم متقابلاً به‏پاس این محبت، دو کتاب از آثار خود را به‏او هدیه مى‏کند؛ کتابهاى «پیام مشرق» و «جاویدنامه». ماینکه که فارسى نمى‏دانست، این دو کتب را به‏من، دوست جوانش که فارسى مى‏داند، هدیه کرد.

بارى، من نتوانستم خود را از افسون کتاب «جاویدنامه» برهانم؛ و چنین بود که ترجمه‏اى منظوم از این کتاب را به‏زبان آلمانى به‏انجام رساندم و با پیشگفتارى از «هرمان هسه»، شاعر و نویسنده نامدار آلمانى، در سال 1957 میلادى در شهر مونیخ، منتشر شد.6 در آن سال‏ها در انکارا تدریس مى‏کردم و درباره این اثر مهیّج و زیبا و ژرف، سخن‏هاى بسیار گفتم؛ چنانکه از من خواستند تا «جاویدنامه» را به‏زبان ترکى نیز ترجمه کنم. البته بدیهى است که ترجمه ترکى «جاویدنامه» به‏نثر انجام گرفت.؛ ولى با تفسیرى جامع که در سال 1958 میلادى در آنکارا به‏چاپ رسید.7

سال 1958 میلادى سالى بود که من براى اولین بار به‏پاکستان دعوت شدم تا درباره اقبال سخنرانى کنم. دیدار با پسر اقبال، جاوید، با دختر اقبال، منیره، با همسفرش عطیه بیگم و با عده بیشمارى از دوستان و یاران اقبال به‏آنجا کشید که از آن روزهاى بهارى تا به‏امروز، پاکستان وطن دوم من شده است. اکنون که چند دهه از آن ایام مى‏گذرد. براى من بیش از پیش آشکار شده است که اندیشه‏هاى اقبال تا چه حد زنده و پویاست؛ و اینکه چگونه هر کس به‏لحاظ نگرش مذهبى یا سیاسى خود، مى‏تواند افکار و آثار او را تفسیر کند. در «یادواره اقبال» در کراچى، در لاهور، در پیشاور، و در فیضل‏آباد (و ناگهان کسى اعلام مى‏کند که: «اکنون خانم دکتر شیمل درباره اقبال و کشاورزى سخنرانى خواهند کرد!!»)، در مجلس بزرگداشت اقبال در سیالکوت و در دهلى و حیدرآباد دکن، در لکنهو و در دکا، و فراموش نکنیم جلسات گرامیداشت او را در شهرهاى اروپا و در آمریکا و کانادا؛ و در همه جا- چنانکه دوستى از پنجاب با گشاده‏رویى مى‏گفت- این منم که «سالک راه اقبال» گشته‏ام‏.

اما به‏رغم تمام تحقیقات مستمر و دنباله‏دار که درباره اقبال انجام داده‏ام و با وجود کتاب‏ها و مقاله‏هایى که در طول این سالها به‏زبانهاى گوناگون درباره او نگاشته‏ام، برایم از جذابیت آثار و گیرایى افکار اقبال ذره‏اى کاسته نشده است. برعکس، با هر بار مطالعه آثار و اشعار او، جنبه‏اى دیگر و منظرى تازه‏تر از افکارش براى من مشکوف  و معلوم مى‏شود. کافى است که به‏اندیشه‏هاى اقبال در پرتو اکتشافات علمى جدید نگاه کنیم، به‏پیام او در مورد تکامل فرد که حتى پس از مرگ جسمانى نیز پایان نمى‏گیرد، به‏دعوت اقبال به‏کوشش و تلاش خستگى‏ناپذیر و به‏تأکید او بر اصل توحید فراگیر در اسلام. این همه به‏نظر من داراى اهمیت بسیار است؛ آنهم نه‏تنها براى مسلمانان. بى‏گمان تفسیر پویا و قرائت پرتحرک او از اسلام و دادن ویژگى‏هاى شخص‏وار به‏خدا، که اقبال در تقابل با عرفان سنتى- که تا اندازه‏اى متأثر از نفوذ عناصر یونانى است- بر آن تأکید داشت، دشمنانى براى او پدید آورده است؛ زیرا چنین مى‏نماید که این نگرش اقبال در تضاد با برداشتى ایستا از جهان قرار دارد که بعد از قرون وسطى‏ در سرزمین‏هاى وسیعى از جهان اسلام رواج داشت. اقبال ادعاهاى خود را آگاهانه اغراق‏آمیز بیان مى‏کرد تا از این طریق مخاطبان خود را به‏بازنگرى و تأملِ همه جانبه در مسایل برانگیزاند. البته تضادهایى نیز در اندیشه‏هاى او یافته‏اند؛ ولى اقبال را نباید صرفاً همانند فیلسوفى در نظر گرفت که مى‏خواهد به‏پدیده‏ها نظم و نظام دهد. او بیشتر پیام‏آورى اندیشمند و شاعرى متفکر بود که افکارش بر مدار یک مضمون اصلى مى‏گشت؛ و آن همانا نیرو بخشى و تقویت فرد بود در گستره جامعه اسلامى و به‏طور کلى در جامعه بشرى. اما این تقویت در نزد اقبال تنها با تقربِ مدام به‏خداوند مى‏تواند متحقق شود. به‏منظور نزدیک شدن به‏این هدف بود که اقبال به‏مطالعه و تحقیق در نظام‏هاى فکرى گوناگون در شرق و غرب پرداخت و از آنها کلیّتى پوینده و جاندار و متحرک پدید آورد و به‏صورت نثر و نظم و به‏زبانهاى انگلیسى و فارسى و اردو به‏تصور کشید. در حقیقت، باور دینى او انگیزه کنش و خط اصلى رفتار سیاسى‏اش را مشخص مى‏کرد. برخى از مفسرانِ آثارش حتى‏ انگیزه‏هاى سیاسى او را مقدم مى‏شمارند؛ اما به‏گمان من جایگاه ممتاز اقبال در تاریخ تفکر جدید اسلامى زمانى بیش از پیش قابل درک خواهد شد که رابطه خدا- انسان را در کانون اندیشه‏هاى او قرار دهیم. زیرا از این طریق است که تنش محسوس میان پیام شاعرانه او و درونمایه «پیامبرانه» یا حتى‏ سیاسى پیامش، به‏یکباره از میان برداشته مى‏شود. و اگر برخى از خوانندگان آثارش، همواره از مضامین تکرارى شعرهاى او - به‏رغم گوناگونى تصویرها- شکوه و شکایت دارند، شاید بى‏فایده نباشد که به‏این اشاره او توجه کنند که در سال 1910 میلادى در «یادداشت‏هاى پراکنده»8 خود نوشته است: «اگر مى‏خواهى که در غوغا و هیاهوى این جهان صدایت شنیده شود، بگذار که تنها یک اندیشه بر جان و روح تو مستولى گردد. تنها آنانکه اندیشه‏اى یگانه دارند، انقلاب‏هاى سیاسى و اجتماعى را پدید مى‏آورند، امپراتورى‏ها را برپا مى‏سازند و به‏جهان نظم و قانون مى‏دهند».

اقبال خود، بى‏هیچ تردیدى، داراى چنین فکر راهنما و اندیشه یگانه‏اى بود و بیش از یک ربع قرن در معرفى و عرضه آن کوشش و مجاهدت نمود. اندیشه‏اى که متأثر از نگرانى و تشویش او براى هموطنان مسلمانش و نیز براى تمام بشریت بود؛ چرا که اقبال پیوسته بر این باور بود که هدف شعر باید شکل دادن به‏انسان باشد.

 

پانوشته ها:

1- اشاره نویسنده در اینجا به‏این قطعه شعر در کتاب «پیام مشرق» است که در آن گوته در دیدار و گفتگو با مولاى روم، درام «فاوست» خود را براى او مى‏خواند و مولانا را همدل و همزبان خود مى‏یابد:

 نکته‏دان آلمانى را در عجم‏

 صحبتى اُفتاد با پیر عجم‏

 شاعرى کو همچو آن عالى‏جناب‏

 نیست پیغمبر، ولى دارد کتاب‏

 خواند بر داناى اسرار قدیم‏

 قصه پیمان ابلیس و حکیم‏

 گفت رومى: اى سخن را جان نگار

 تو ملک صید استى و یزدان شکار

 فکر تو در کُنج دل خلوت گزید

 این جهانِ کهنه را بازآفرید

 سوز و سازِ جان به‏پیکر دیده‏ئى‏

 در صدف تعمیر گوهر دیده‏ئى‏

 هر کسى از رمز عشق آگاه نیست‏

 هر کسى شایان این درگاه نیست‏

 «داند آن کو نیکبخت و محرم است‏

 زیرکى ز ابلیس و عشق از آدم است»

2) Pakistan Quarterly

3) Hanns Meinke

4) Rudolf Pannwitz

5) Otto zur Linde

6- ترجمه فارسى پیشگفتار هرمان هسه با عنوان «جهان معنوى» در آغاز کتابِ «محمد اقبال لاهوری؛ شاعر و فیلسوفِ پیام گزار» آمده است.

7- نویسنده در کتاب خاطرات خود که با عنوان «مشرق‏زمین و مغرب‏زمین؛ زندگى غربى- شرقىِ من» در پائیز 2002 میلادى به‏زبان آلمانى منتشر شد، اشارات بیشترى به‏چگونگى ترجمه «جاوید نامه» به‏زبان ترکى دارد. او خاطر نشان مى‏کند که مشوق او براى ترجمه «جاویدنامه» به‏زبان ترکى، دوستان ترک وى بودند؛ ولى مبتکر اصلى این کار وزیر فرهنگ اسبق ترکیه «حسن‏على یوچل» بود که نه‏تنها به‏پیشرفت‏هاى اجتماعى ترکیه علاقه بسیار داشت و خانه او محل رفت و آمد نویسندگانِ منتقد ترک بود، بلکه ذوق شاعرى هم داشت و اشعارى نیز در گرامیداشت مولانا جلال‏الدین سروده بود. بانو شیمل اشاره مى‏کند که «حسن‏على یوچل» تسهیلاتى براى انتشار این کتاب فراهم آورد و از هیچ کمکى براى ترجمه و چاپ کتاب کوتاهى نکرد؛ تا جایى که کتابخانه خصوصى خود را هم در اختیار وى گذاشت. انتشار این کتاب در آن زمان، قبول خاص و اقبال عام را به‏همراه داشت. از میان نامه‏هاى تشکرآمیزى که بخاطر ترجمه «جاویدنامه» به‏دست شیمل رسید، نامه پیشخدمت رستورانى از شرق اناتولى بود که در نامه‏اش مى‏نویسد، تصور اقبال از اسلام همان تصور رؤیایى است که او هم از اسلام دارد و از شیمل به‏خاطر ترجمه این کتاب سپاسگزارى مى‏کند.

8) Stray Reflectionns

 

انتشار در: مجله کیان. سال هشتم، شماره 42، خرداد و تیر 1377.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد