علامه اقبال لاهوری

علامه اقبال لاهوری

چرا اقبال لاهوری از جوانان عجم گفت و از آتش بدخشان اما در قالب اسلام و امروز ارد بزرگ می گوید در قالب عشق به میهن و آزدیخواهی؟
علامه اقبال لاهوری

علامه اقبال لاهوری

چرا اقبال لاهوری از جوانان عجم گفت و از آتش بدخشان اما در قالب اسلام و امروز ارد بزرگ می گوید در قالب عشق به میهن و آزدیخواهی؟

علامه اقبال فرزند گرامی شرق

علامه اقبال فرزند گرامی شرق

)امتیاز از پلخمری(

 



اقبال لاهوری، فیلسوف و متفکر نام‌دار و نواندیش ، در سال ١٨٧٣ میلادی در شهر سیالکوت از ایالت پنجاب هند به دنیا آمد. پس از تحصیلات مقدماتی در رشته‌ی فلسفه در دانشگاه لاهور ثبت‌نام کرد و از محضر سر تامس آرنولد بهره برد. دوره‌ی ‌لیسانس این رشته را با احراز رتبه‌ی اول در دانشگاه پنجاب به پایان رساند وبه استادی برگزیده شد. در همین حال، به فراگیری زبان پارسی و عربی روی آورد . در سال ١٩٠١ نخستین کتاب خود را در زمینه‌ی اقتصاد به زبان اردو تالیف کرد. سپس به توصیه‌ی سر تامس آرنولد برای ادامه‌ی تحصیلات عازم اروپا شد و سه سال در آن‌جا به مطالعه و تحصیل پرداخت. در دانشگاه کمبریج در رشته‌ی فلسفه پذیرفته شد و در آن‌جا با مک تیگارت، از هگل‌گرایان سرشناس، ادوارد براون و رینولد نیکلسون، از مستشرقان بنام، آشنا شد.

پس از اخذ درجه‌ی فلسفه‌ی اخلاق از کمبریج وارد دانشگاه مونیخ در آلمان شد و رساله‌ی دکترای خود را با عنوان «سیر فلسفه » تدوین نمود. اقبال از میان متفکران غرب به آثار لاک، کانت، هگل، گوته، تولستوی، و از شرقیان به اشعار مولوی دل‌بستگی خاصی داشت .اقبال شیفته‌ی زبان و ادبیات پارسی بود و زبان پارسی را برای بیان آراء و افکار خود برگزیدوهمچنان اقبال عاشق دلباخته کابل وافغانان بود که اشعارزیادی درین دومورد سرود . اقبال به تدریج از یک شاعر وطنی به شاعری اسلامی-جهانی تحول یافت، تا جایی که به اعتقاد بسیاری از متفکران وی یکی از نخستین منادیان وحدت اسلامی به شمار می‌رود. اقبال در سال‌های نخست بازگشت به هند، «اسرار خودی و رموز بی‌خودی» را منتشر کرد. این منظومه‌ها به دست رینولد نیکلسون، استاد فلسفه‌ی وی رسید. نیکلسون که از قبل استعداد وی را می‌شناخت به ترجمه‌ی این منظومه به زبان انگلیسی اقدام نمود. بدین ترتیب اقبال پیش از آن‌که در هندوستان شناخته شود، در انگلستان به شهرت و اعتبار رسید.

اقبال در ١٩٢٦ به عضویت مجلس قانون‌گذاری پنجاب انتخاب شد. منازعات و کشمکش‌های متعدد میان مسلمانان و هندوها و عشق به آزادی وی را به شرکت در فعالیت‌های سیاسی علاقه‌مند کرد تا این‌که در ١٩٣٠، در جلسه‌ی سالیانه‌ی حزب مسلم لیگ در احمدآباد، پیشنهاد تشکیل دولت پاکستان را مطرح نمود. با این‌که اقبال چندان زنده نماند که استقلال کشور پاکستان را در سال ١٩٤٧ ببیند، اما به‌عنوان پدر معنوی پاکستان از احترام فراوانی برخوردار است و هر سال در روز تولد او که به «یوم اقبال» معروف است، جشن‌ها و آیین‌هایی ویژه برگزار می‌شود.عشق و علاقه‌ی وافر اقبال به سرزمین، تمدن و فرهنگ افغانستان در تمامی آثار و سروده‌های وی هویداست،  تا بدان‌جا که کابل را قلب آسیا گفت.

دوبیتی‌ ها

سحر در شاخسار بوستانی
چه خوش می‌گفت مرغ نغمه‌خوانی
برآور هرچه اندر سینه داری
سرودی، نغمه‌ای، آهی، فغانی

 سحر می‌گفت بلبل باغبان را
در این گِل جز نهال غم نگیرد
به پیری می‌رسد خار بیابان
ولی گُل چون جوان گردد بمیرد

 چه می‌پرسی میان سینه دل چیست؟
خرد چون سوز پیدا کرد دل شد
دل از ذوق تپش دل بود لیکن
چو یک دم از تپش افتاد گِل شد

 کنشت و مسجد و بت‌خانه و دیر
جز این مشت گلی پیدا نکردی!
ز بند غیر نتوان جز به دل رَست
تو ای غافل! دلی پیدا نکردی

همد م و بیگانه

ای چو جان اندر وجود عالمی
جان ما باشی و از ما می‌رمی

 نغمه از عود تو در ساز حیات
موت در راه تو محسود حیات

 باز، تسکین دل ناشاد شو
باز اندر سینه‌ها آباد شو

باز از ما خواه ننگ و نام را
پخته‌تر کن عاشقان خام را

 از تهی‌دستان رخ زیبا مپوش
عشق سلمان و بلال ارزان فروش

 کوه آتش‌خیز کن این کاه را
ز آتش ما سوز غیرالله را

 رشته‌ی وحدت چو قوم از دست داد
صد گره بر روی کار ما فتاد

 ما پریشان در جهان چون اختریم
همدم و بیگانه از یک‌دیگریم

 باز این اوراق را شیرازه کن
باز آیین محبت تازه کن

 باز ما را بر همان خدمت گمار
کار خود با عاشقان خود سپار

 رهروان را منزل تسلیم بخش
قوت ایمان ابراهیم بخش
.

 شاید شماری اندک از علاقه‌مندان به‌ادبیات منظوم پارسی بدانند که کتاب «جاویدنامه» اقبال لاهوری که در اصل به‌زبان پارسی سروده شده، نزدیک به‌نیم قرن پیش از این، در سال 1957 میلادی، به‌زبان آلمانی ترجمه و در شهر مونیخ منتشر شده است. اما بی‌گُمان کمتر کسی می‌داند که هرمان هسه پیشگفتاری کوتاه بر ترجمه ی آلمانی این کتاب نگاشته است.«جاوید‌نامه» را آنِماری شیمل، اسلام‌شناس نامدار آلمانی، به‌دو زبان ترجمه کرد: نخست به‌زبان آلمانی و سپس به‌زبان ترکی. پیشگفتار هرمان هسه بر ترجمه آلمانی شیمل از «جاویدنامه» کوتاه، اما جذاب و جان‏نواز است و شاید تنها اظهار نظر او دربار ‌ادبیات پارسی. البته در نگاه اول این پرسش به‏ذهن خطور می‌کند که آشنایی هسه با آثار و افکار اقبال از چه طریق صورت گرفته و اصولاً چه چیز هسه را به‏اقبال نزدیک کرده است. نخست آنکه می‏دانیم هسه به‏ادبیات و عرفان مشرق‌زمین آشنا بود و به‏آن دلبستگی و گرایش داشت. بی‏گمان تأثیر عرفان و حکمت شرق را در دو کتابِ «سفر شرق» (Die Morgenlandfahrt) و «سیدارتا» (Siddhartha)  بیش از دیگر آثارش می‏توان دید.

افزون بر این هسه با فیلسوف آلمانی «رودُلف پانویتس» (Rudolf Pannwitz) که از طریق نوشته‌های شیمل با آثار و افکار اقبال آشنا شده بود، دوستی و مکاتبه داشت. از سوی دیگر شیمل، در سال 1951 میلادی، با این فیلسوف آلمانی در سمپوزیوم‌هایی که به‌همت کارل گوستاو یونگ در «آسکونا»یِ سوئیس برگزار می‌شد طرح دوستی ریخته بود و با او نامه‏نگاری داشت. پانویتس پس از مطالعه اولین تحقیق شیمل درباره اقبال، بزرگترین ستایشگر این متفکر و شاعر مسلمان شده بود.

حال آنِماری شیمل که از دلبستگی هرمان هسه به‌ادبیات عرفانی شرق آگاه بود، پس از اتمام ترجمة «جاوید‌نامه» اقبال، از طریق دوست مشترکشان پانویتس، متن ترجمه کتاب «جاوید‌نامه» را پیش از انتشار برای هسه می‌فرستد و از او خواهش می‌کند که پیشگفتاری بر این کتاب بنویسد. ناگفته نگذارم که در آن زمان نه آنِماری شیمل در شرق معروفیت چندانی داشت و نه اقبال در غرب شناخته شده بود. از این‌رو درخواست شیمل از هسه را می‌توان به‌حساب زیرکی این بانوی فرهیخته گذاشت که یکی از نخستین ترجمه‌های خود از ادبیات منظوم شرق را با پیشگفتار یکی از نامدارترین نویسندگان غرب و برنده جایزه نوبل آراست.به‌هر حال، حاصل کار متن کوتاهی است که از آن زمان تا کنون در سرآغاز تمام چاپ‌های ترجمة آلمانی کتاب «جاوید‌نامه» و نیز کتابی که شیمل دربارة زندگی و آثار اقبال نگاشته است، دیده می‌شود و ترجمه فارسی آن را در زیر می‌خوانید.

«اقبال لاهوری [یا اگر دقیقاً کلام هسه را بکار گیریم Sir Muhammad Iqbal] به‏سه قلمرو معنوی تعلق دارد. آثار گرانسنگِ او نیز از سرچشمه این سه جهان معنوی سیراب می‏شوند: قلمرو معنوی هند، جهان روحانی و دنیای اندیشه‏های مغرب‌زمین. مسلمانی برخاسته از سرزمین هند، آموخته قرآن، تعلیم‏دیده ودانتا و فرهیخته عرفان شرقی- اما سخت متأثر از پیچیدگی فلسفه غرب، و با برگسون و نیچه آشنا، ما را در عروج فزاینده‏ای به‏قلمرو معنوی خویش هدایت می‏کند.

 اقبال عارف نیست، اما تقدیس‏شده مولای روم است. نه هگل‏گراست و نه پیرو برگسون، لیکن فیلسوفی نظری است. سرچشمه توانایی فکری او اما در جای دگر نهفته است؛ در دیانت و در ایمان او. اقبال دیندار است، دینداری که خود را وقف خدا کرده است. با این همه ایمان او کوته‏بینانه و کودکانه نیست، سرتاسر متهورانه و مردانه است، آتشین است و پیکارگر؛ و پیکار او تنها در راه خدا نیست، بلکه مبارزه‏ای برای این جهان نیز هست. زیرا ایمان اقبال ادعای فراگیری و جامعیت دارد و بی‌هیچ تردید، خواستِ آزادگی و آزاداندیشیِ دینی را نیز در بردارد. رؤیای او بشریتی است متحد، به‏نام و در خدمت خدا.

در نگاه راهیان سفرِ معنوی به‏مشرق‌زمین، گسترة دانش و فرهیختگی اقبال و شوق خیالپردازیِ پُر‌ظرافت او همچون نبوغ مهم و مِهِین این اندیشمندِ توانا، جلوه‏گر نخواهد شد؛ بلکه قدرت عشق و نیروی خلاقیتِ شاعرانة اوست که تحسین‏برانگیز است. مسافران این راه، او را به‏خاطر آتشی که در سینه نهان دارد و به‏خاطر جهانِ تصاویر شعرهایش گرامی خواهند داشت؛ و کتاب «جاویدنامه» او را چون «دیوان شرقی- غربی» دوست خواهند داشت».

اقبال با اندیشه‌های نو و انقلابی خود «آب در خوابگه مورچگان» ریخت، به امید آن‌که شاید حرکت و تحولی در اقوام به خواب رفته پدید آورد . که تلاش‌هایش چندان بی‌حاصل نماند و امروز اندیشه‌های به جامانده از او که عمدتا در قالب شعر پارسی گنجانده شده، عاملی است برای هر انسانی، به خصوص انسان مسلمان تا در خویشتن خویش نظاره‌ کند و کرامت خود را چنان‌که بایسته است بازیابد . د ر سحرگاه نهم نوامبر 1877 میلادی که بانگ موذنان سیالکوت از فراز مأذنه‌های دور و نزدیک مسلمانان خفته را به عمل خیر فرا می‌خواند، محمداقبال لاهوری پای به هستی نهاد.

هنوز   سیسالگی را پشت سرننهاده بود که آوازه‌اش تمامی شبه‌قاره را درنوردید و بعد افکار و آثارش چندان اعتبار و شهرت یافت که منتقدان و مترجمان ادبی بزرگ غرب نظیر نیکلسون و آربری که فقط منظومه‌های تراز اول زبان پارسی را ترجمه  کرده اند مبادرت به ترجمه آنهاکردند . گرچه  طی نزدیک به هفتاد سالی که از فقدان او می‌گذرد، مقالات و کتاب‌ها و رسالات‌ متعددی درباره وی به رشته تحریر درآمده که تعداد آنها را بالغ بر 18هزار تخمین می‌زنند، ولی حقیقت این است که هنوز ابعاد شخصیت وی به درستی شناخته نشده است. او نیز همانند مقتدای خویش از همان زمان حیاتش «حسرت فهم درست» را می‌خورده، از همین روست که گفته است:

چون رخت خویش بربستم از این خاک
همه گفتند با ما آشنا بود
ولیکن کس ندانست این مسافر
چه گفت و با که گفت و از کجا بود.

ظاهر قضیه این است که همه با او آشنایند، ولی کمتر کسی- حتی مدعی اقبال‌شناسی- می‌داند که او به حقیقت چه گفت، با که گفت و چه اندیشه‌ها و خواست‌هایی در سر و دل داشت. این را زمانی می‌توان دریافت که می‌بینیم غالب کسان از او به عنوان «روشنفکر دینی» نام می‌برند، بی‌آنکه بدانند او «روشنفکر و دینی» بوده است. اکثر آنان که درباره او سخن می‌گویند، چنان تصورش می‌کنند که با ذهنیتشان سازگاری دارد. این ایراد بیشتر متوجه کسانی است که از او در مرتبه اول، شاعری منقبت‌گو در حد محتشم و میرانیس ساخته‌اند.

حال آن‌که اقبال شخصیتی بوده است با ابعاد مختلف. او مردی فیلسوف، عارف، شاعر، اصلاح گر،‌مربی، جامعه‌شناس، سیاستمدار، حقوقدان، قرآن پژوهش، زباندان، تاریخدان و اسلام‌شناس با دیدگاه‌های مترقی و انقلابی بوده است .بنابراین وقتی برترین وجه شخصیت او در شاعری و مدیحه‌سرایی مطرح می‌شود، یعنی دریا را در حد برکه‌ای دیدن،‌چرا چنین است؟ زیرا فهم افکار اقبال کاری خرد نیست و برای دستیابی به اعماق اندیشه‌اش باید از انوار آزاداندیشی و نوگرایی بهره جست تا بتوان از معابر خم‌اندرخمش گذشت.

بحرم و از من کم آشوبی خطاست
آن‌که در قعرم فروآید کجاست؟.

اقبال پژوهشی اگر نه به وسعت دانش و آگاهی و ذوق و شور و حال اقبال – که البته کاری است تقریبا ناممکن – ولی دست کم برای شناخت صحیح وی باید از فلسفه شرق و غرب، ازفرهنگ و تمدن غرب وشرق، از فرهنگ و تاریخ و ادب شرق، از دقایق و نکات حکمی و قرآنی، از بافت‌های اجتماعی و سیاسی کشورهای اسلامی، از زیر و بم‌های تاریخ سیاسی دنیای معاصر، از تاریخ اسلام، از دانش تجربی معاصر، از جامعه‌شناسی و روانشناسی نوین دارای آگاهی لازم باشد، ولی از آنجا که جمع آمدن همه این آگاهی‌ها در یک شخص اگر نگوییم غیرممکن، لااقل بسیار دشوار است؛ بنابراین کمتر کسی است از اقبال‌شناسان که توانسته باشد او را خوب بشناسد و بشناساند.

از همین روست که فرزندش جاوید می‌نویسد:«اگر ادعا کنیم که آنچه تاکنون درباره اقبال نوشته شده در نمایاندن نظرات و افکارش توفیقی نداشته  پر بی جا نگفته‌ایم... بیشتر مطالبی که درباره او به چاپ رسیده سطحی و ناچیز بوده... بی‌آن که بدانند او به واقع چه منظوری داشت...» به همین دلیل تاسف‌انگیز اکنون اقبال برای بسیاری از مردم ما ناشناخته مانده است.

حقیقت را اگر بخواهیم در دنیای معاصر اسلام کمتر متفکر فرهیخته و روشنفکر و آگاهی را می‌یابیم که همانند او شخصیتی استوار و ایمانی راسخ بر بنیاد آگاهی‌های نوین داشته باشد. او در واقع شخصیتی است روشنفکر ودینی، نه یک روشنفکر دینی؛ زیرا ایمان را فدای روشنفکری و روشنفکری را قربانی ایمان نمی‌کند، سهم و نقش هر یک را در زندگی می‌داند و می‌داند که از هر یک به چه میزان باید در پیشبرد اهداف زندگی سود جستاو در عین حال که همیشه در ایمانش استوار بود، همه مکاتب عقیدتی و سیاسی را مورد مطالعه دقیق قرار دارد. اقبال دُرّ  قیمتی لفظ دری را برای کسب روزی به کار نگرفت، سازمان‌های دولتی انگلیس بهترین موقعیت‌های شغلی را به وی پیشنهاد کردند، ولی خدمت به دولت استثمارگر را نپذیرفت. با قناعت تمام ساخت و کرامت انسانی خود را از دست نداد.

اقبال برای انسان آرمانی خود راه‌هایی را عرضه می‌کند که پی‌سپردنشان نیاز به روحی مبارز، شکیبا، سخت‌کوش و ژرف‌بینی دارد. بنابراین آنان که به تن آسانی و امور ظاهری خو گرفته‌اند و پیرو فلسفه این نیز بگذرد هستند، میانه‌ای با روح جدی، سخت‌کوش و ستیزه جوی اقبال ندارند. بی‌جهت نیست که می‌گوید:

گرفتم این که شراب خودی بسی تلخ است
به درد خویش نگر زهر ما به درمان‌کش.

برخی نیز از سرناآگاهی اقبال را اندیشمندی متعصب می‌دانند و این بدان سبب است که تفاوت میان «تعصب» و «عصبیت» را نمی‌دانند. اقبال در تعریف این دو اصطلاح می‌گوید: « عصبیت و تعصب هر یک مقوله‌ای جدا از هم هستند، ریشه عصبیت حیاتی است، ولی ریشه تعصب نفسانی است. تعصب نوعی بیماری است که معالجه‌اش فقط به دست مربیان روحانی و تعالیم ایشان ممکن می‌شود، حال آن که عصبیت خاص زندگی است و پرورش و تربیت آن لازم و ضروری است.  آیا می‌توان متفکری را که برای فعالیت و پویایی چندان اهمیت قائل است که خلاقیت یا به تعبیر او «کار نادر»‌را حتی اگر گناه هم باشد، ثواب می‌داند، متعصب دانست؟

گر از دست تو کار نادر آید
گناهی هم اگر باشد ثواب است .

کدام متعصب برای فکر و اندیشه چندان ارزش قائل است که گناه همراه با تعقل را به زهد و طاعت بی‌تعقل ترجیح بدهد؟ اقبال در یادداشت‌هایش می‌نویسد: «حداقل در یک مورد می‌توان گفت که گناه برتر از زهد است، زیرا در گناه عاقل، تعقل وجود دارد که زهد فاقد آن است.» راستش را بخواهیم، داوری‌های نادرستی که گاه در مورد اقبال صورت می‌گیرد به سبب فهم نادرست و عدم شناخت اندیشه‌های اوست.

از همین‌رو است که وصله‌های گوناگون به او بستند و نامش را گذاشتند: نقد. جمعی گفتند مردی است شاعرپیشه با عقاید خشک دینی، گروهی گفتند، سیاستمداری بوده است با تفکرات پان اسلامی، برخی گفتند صوفی مسلکی بوده که خلق را در عصراتم و فضا، همچون بایزید و حلاج می‌خواسته، کسانی گفتند فیلسوفی است با افکاری به عاریت گرفته از متفکران پیشین و فلسفه‌ای هم که به نام خودی عرضه کرده تقلیدی است از فیخته و نیچه و دیگران.

بعضی‌ها او را جیره‌خوار انگلیس دانستند، برخی او را حتی معاند پایه‌گذار مذهب جعفری معرفی کردند و نظرات خنده‌آور دیگری که خود ناقض یکدیگرند.بنابراین می‌بینیم که چهره واقعی او زیر انبوهی از تصورات نادرست پوشیده مانده و ارزشش مثل اکثر فرزانگان بزرگ جهان به درستی دانسته نشده است.

تردیدی نیست که بهترین طریق برای پی بردن به افکار و ذهنیت هر اندیشمندی، مراجعه به آثار و نوشته‌های خود اوست. بی‌جهت نیست که سهروردی در «کلمه التصوف» می‌گوید، «قرآن را چنان بخوان که گویی به خود تو نازل شده» و اقبال در کتاب «بازسازی‌ اندیشه دینی در اسلام» این نظر را مورد تایید قرار می‌دهد.

با ژرف‌اندیشی در آثار اقبال معلوم می‌شود که «اقوام»‌ از خود رمیده شرق اسلامی برای بازیابی هویت و اعتلای پیشین خود نیاز به تامل در افکار و آراء وی در زمینه‌های گوناگون از جمله بازسازی اندیشه دینی، ارتباط بی‌واسطه خالق و مخلوق، دگراندیشی، رجوع به خودی خویش و پرورش آن و نوگرایی و تعامل با فرهنگ و مدنیت نوین جهانی دارند.

مجموع این نظریات که پس از وی به شدت مورد توجه نوگرایان دینی و مصلحان اجتماعی قرار گرفت و همان مفاهیم را به لفظ دیگری مطرح ساختند، موید ذهن والایی است که به زبان و فرهنگ پارسی عشق می‌ورزید و 130 سال پیش، در دنیای اسلامی،‌چنان گلی دماغ پرور، روئیدن گرفت. اقبال به واقع یادآور این گفته بایزید است که «سال‌ها بگذرد و گلی چون ما  در ز مهریر جهان نروید.»  البته هیچ زمستانی با یک گل بهار نمی‌شود و نیاز به روئیدن گل‌های تاز‌ه‌ای در کنار آن است؛ اما این‌قدر هست که بتوان شمیم اش را به جان کشید.

 منبع مورد استفاده : زندگی نامه اقبال .

 

 

www.esalat.org
نظرات 2 + ارسال نظر
آل مجتبی شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:21 ق.ظ http://farhangsara-mardani.blogfa.com

حـافـــظ خـوانـی
10 / 9 / 89
فرهنگسرای نصراله مـردانی ـ کـازرون

غــزل (373)
خـیـز ؛ تـا خـرقـه‌ی صـوفی به خـرابـات بـریـم
شـطـح و طــامـات به بـازار خـُـــــرافـات بـریـم
ســوی رنـــدان قــلـــنــــــدر بـه ره‌آورد سـفــر
دلـق بـسـطـامی و سـجـّاده‌ی طـامــات بـریـم
تـا هـمـه خـلـوتـیـــان جـام صـبـــوحی گـیـرنــد
چـنـگ صـبـحی بـه در پــیــــر مـُنـاجـات بـریــم
بـا تـو آن عـهـــد کـه در وادی اَیـمـَـن بـسـتـیـم
هـمـچـو مـوســـٰی اَرِنی گـوی به میقات بـریـم

ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ؛

"ستیغ سخن" با شرح این "غـــزل" از حافظ ، چشم به راه حضورتـان است .

به اینجا ها هم سـری بـزنـیـد ! چیزایی پـیـدا میشه !

www.kazerun1333.blogfa.cm

www.yasht-poem.blogfa.com


مـانـا بـاشــیـــــد و کــامــــــــروا !


[ بدون نام ] شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:28 ق.ظ


السـّـلامُ عـَلـَیـْکَ یـٰا اَبـٰا عـَبـْدِ الله
***********************
حـافـــظ خـوانـی
16 / 9 / 89
فرهنگسرای نصراله مـردانی ـ کـازرون
غــزل (374)
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم طرحی نو در اندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریـزد
من و ساقی به هم تـازیم و بنیادش بر اندازیم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قـدح ریـزیـم
نسیم عطر گردان را شکر در مجمر انـدازیـم

ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ؛

"ستیغ سخن" با شرح این "غـــزل" از حافظ ، چشم به راه حضورتـان است .

به اینجا ها هم سـری بـزنـیـد ! چیزایی پـیـدا میشه !

www.kazerun1333.blogfa.cm

www.yasht-poem.blogfa.com


مـانـا بـاشــیـــــد و کــامــــــــروا !


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد