ویژه نامه " اقبال لاهوری " و " حافظ شیرازی " در پاکستان |
هشتاد و چهار و هشتاد و پنجمین شماره فصلنامه فارسی زبان " دانش " از سوی مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان منتشر شد. به گزارش مهر، با انتشار شماره جدید، فصلنامه دانش وارد بیست و دومین سال فعالیت علمی و پژوهشی خود شد.
در شماره حاضر، ویژه نامه هایی در زمینه های اقبال شناسی و حافظ شناسی چاپ شده که در آن آثار تحقیقی استادان دانشگاه های ایران و کشورهای شبه قاره آمده است؛ از این جمله می توان به مطالبی از دکتر سید حمیدرضا علوی، دکتر ذوالفقار رهنمای خرمی از ایران و دکتر غلام سرور، دکتر محمد سلیم اختر، دکتر صغری بانو شکفته از پاکستان و دکتر مهر النساء از هند اشاره کرد. معرفی نسخ خطی، داستان کوتاه ایرانی و آثار شعری روانشاد دکتر سید حسن حسینی، روانشاد نصرالله مردانی و بهروز یاسمی نیز در این شماره آمده است. عناوین برخی مقالات این شماره عبارت اند از: شعر در شعر فارسی اقبال، اقبال و استاد خلیلی، عشق و ترکیبات آن در غزلیات حافظ، اثرات حافظ شیرازی به ادب پشتو، بررسی ترجمه های دیوان حافظ به اردو، سنائی کورسو شمعی که خورشید شد، اکبر آبادی شاعر منتقد اجتماعی، زبان و ادب فارسی در قرن بیستم در پاکستان، زبان و ادب فارسی در کشورهای منطقه. قطعات شعری سروده بیست نفر فارسی گوی ساکن کشورهای شبه قاره در موضوعات نعت حضرت رسول اکرم (ص)، امام خمینی، لبنان، فلسطین، روابط برادرانه ایران و پاکستان، بزرگداشت اقبال و حافظ و میراث مکتوب و زبان فارسی دیگر مطالب این نشریه را تشکیل می دهند. اخبار پژوهشی و فرهنگی نمایندگی های فرهنگی ایران در پاکستان و گزارش های هم اندیشی های عطار پژوهی، یک قرن شهریار شناسی، ایران شناسی و آموزش زبان فارسی در پاکستان، پاکستان شناسی و آموزش زبان ایران اردو در ایران نیز در این شماره گنجانده شده است. فصلنامه " دانش " که در 286 صفحه تدوین شده است از جمله نشریات سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی به شمار می آید. |
هرمان هِسه و اقبال لاهوری
خسرو ناقد
شاید شماری اندک از علاقهمندان بهادبیات منظوم فارسی بدانند که کتاب «جاویدنامه» اقبال لاهوری که در اصل بهزبان فارسی سروده شده، نزدیک بهنیم قرن پیش از این، در سال 1957 میلادی، بهزبان آلمانی ترجمه و در شهر مونیخ منتشر شده است. اما بیگُمان کمتر کسی میداند که هرمان هسه پیشگفتاری کوتاه بر ترجمه ی آلمانی این کتاب نگاشته است.
«جاویدنامه» را آنِماری شیمل، اسلامشناس نامدار آلمانی، بهدو زبان ترجمه کرد: نخست بهزبان آلمانی و سپس بهزبان ترکی. پیشگفتار هرمان هسه بر ترجمه آلمانی شیمل از «جاویدنامه» کوتاه، اما جذاب و جاننواز است و شاید تنها اظهار نظر او دربار ادبیات فارسی. البته در نگاه اول این پرسش بهذهن خطور میکند که آشنایی هسه با آثار و افکار اقبال از چه طریق صورت گرفته و اصولاً چه چیز هسه را بهاقبال نزدیک کرده است. نخست آنکه میدانیم هسه بهادبیات و عرفان مشرقزمین آشنا بود و بهآن دلبستگی و گرایش داشت. بیگمان تأثیر عرفان و حکمت شرق را در دو کتابِ «سفر شرق» (Die Morgenlandfahrt) و «سیدارتا» (Siddhartha) بیش از دیگر آثارش میتوان دید. افزون بر این هسه با فیلسوف آلمانی «رودُلف پانویتس» (Rudolf Pannwitz) که از طریق نوشتههای شیمل با آثار و افکار اقبال آشنا شده بود، دوستی و مکاتبه داشت. از سوی دیگر شیمل، در سال 1951 میلادی، با این فیلسوف آلمانی در سمپوزیومهایی که بههمت کارل گوستاو یونگ در «آسکونا»یِ سوئیس برگزار میشد طرح دوستی ریخته بود و با او نامهنگاری داشت. پانویتس پس از مطالعه اولین تحقیق شیمل درباره اقبال، بزرگترین ستایشگر این متفکر و شاعر مسلمان شده بود.
حال آنِماری شیمل که از دلبستگی هرمان هسه بهادبیات عرفانی شرق آگاه بود، پس از اتمام ترجمة «جاویدنامه» اقبال، از طریق دوست مشترکشان پانویتس، متن ترجمه کتاب «جاویدنامه» را پیش از انتشار برای هسه میفرستد و از او خواهش میکند که پیشگفتاری بر این کتاب بنویسد. ناگفته نگذارم که در آن زمان نه آنِماری شیمل در شرق معروفیت چندانی داشت و نه اقبال در غرب شناخته شده بود. از اینرو درخواست شیمل از هسه را میتوان بهحساب زیرکی این بانوی فرهیخته گذاشت که یکی از نخستین ترجمههای خود از ادبیات منظوم شرق را با پیشگفتار یکی از نامدارترین نویسندگان غرب و برنده جایزه نوبل آراست.
بههر حال، حاصل کار متن کوتاهی است که از آن زمان تا کنون در سرآغاز تمام چاپهای ترجمة آلمانی کتاب «جاویدنامه» و نیز کتابی که شیمل دربارة زندگی و آثار اقبال نگاشته است، دیده میشود و ترجمه فارسی آن را در زیر میخوانید.
«محمد اقبال لاهوری [یا اگر دقیقاً کلام هسه را بکار گیریم Sir Muhammad Iqbal] بهسه قلمرو معنوی تعلق دارد. آثار گرانسنگِ او نیز از سرچشمه این سه جهان معنوی سیراب میشوند: قلمرو معنوی هند، جهان روحانی اسلام و دنیای اندیشههای مغربزمین.
مسلمانی برخاسته از سرزمین هند، آموخته قرآن، تعلیمدیده ودانتا و فرهیخته عرفان ایرانی- عربی؛ اما سخت متأثر از پیچیدگی فلسفه غرب، و با برگسون و نیچه آشنا، ما را در عروج فزایندهای بهقلمرو معنوی خویش هدایت میکند.
اقبال عارف نیست، اما تقدیسشده مولای روم است. نه هگلگراست و نه پیرو برگسون، لیکن فیلسوفی نظری است. سرچشمه توانایی فکری او اما در جای دگر نهفته است؛ در دیانت و در ایمان او. اقبال دیندار است، دینداری که خود را وقف خدا کرده است. با این همه ایمان او کوتهبینانه و کودکانه نیست، سرتاسر متهورانه و مردانه است، آتشین است و پیکارگر؛ و پیکار او تنها در راه خدا نیست، بلکه مبارزهای برای این جهان نیز هست. زیرا ایمان اقبال ادعای فراگیری و جامعیت دارد و بیهیچ تردید، خواستِ آزادگی و آزاداندیشیِ دینی را نیز در بردارد. رؤیای او بشریتی است متحد، بهنام و در خدمت خدا.
در نگاه راهیان سفرِ معنوی بهمشرقزمین، گسترة دانش و فرهیختگی اقبال و شوق خیالپردازیِ پُرظرافت او همچون نبوغ مهم و مِهِین این اندیشمندِ توانا، جلوهگر نخواهد شد؛ بلکه قدرت عشق و نیروی خلاقیتِ شاعرانة اوست که تحسینبرانگیز است. مسافران این راه، او را بهخاطر آتشی که در سینه نهان دارد و بهخاطر جهانِ تصاویر شعرهایش گرامی خواهند داشت؛ و کتاب «جاویدنامه» او را چون «دیوان شرقی- غربی» دوست خواهند داشت».
انتشار در: فصلنامه سمرقند. شماره ی ویژه هرمان هسه. زمستان 1383.
مجله کیان
آنِماری شیمل
ترجمه خسرو ناقد
مرگ اقبال شکافی در ادبیات پدید آورد که بهسان زخمی مهلک، دیرزمانی لازم خواهد داشت تا بهبود یابد.
رابیندرانات تاگور
دلبستگى من بهآثار و افکار اقبال، بهآغاز دوران دانشجویى و نخستین سالهاى تحصیل در دانشگاه برمىگردد. من هنوز روزى را بهیاد دارم که براى نخستینبار با نام اقبال آشنا شدم. در برلین بود و در سالهاى نخستِ جنگ دوم جهانى که مقاله شرقشناس انگلیسى، رینولد نیکلسون را در مجله «اسلامیکا» خواندم. نیکلسون در این مقاله، کتاب «پیام مشرق» اقبال را بهخوانندگان اروپایى معرفى کرده بود. او که پیشتر منظومه بحثانگیز «اسرار خودى» اقبال را بهزبان انگلیسى ترجمه و تفسیر کرده بود، در مقاله خود کتابى را معرفى مىکرد که تا آن زمان تنها پاسخ منظوم یک مسلمان به «دیوان غربى- شرقى» گوته بود. من در آن مقاله، با تحسین و اعجاب بسیار، نسبتى میان گوته و مولانا جلالالدین رومى یافتم؛ شخصیتى که آن زمان نیز بهاو دلبستگى خاص و محبت بسیار داشتم.
مقاله نیکلسون، و بیش از همه، آن قطعه شعر در کتاب «پیام مشرق» که اقبال در آن، دیدار صمیمانه راهبران معنوى خود، یعنى دیدار گوته غربى و رومى شرقى را بهتصویر کشیده است، مرا بهوجد و حال آورد و در رؤیاىِ روزى بودم که با آثار این شاعر هندىِ مسلمان آشنا شوم و درباره او مطالعه و تحقیق کنم.1
در سال 1947 میلادى کلاسهاى اولین دوره تدریس خود درباره «مشرقزمین در ادبیات آلمان» را در دانشگاه ماربورگ آلمان با اشارهاى بهپاسخ شرقى اقبال بهدیوان غربى گوته بهپایان بردم. شش ماه بعد، زمانى که پاکستان بهعنوان کشورى مستقل بر نقشه جغرافیاى جهان نقش بست و از من خواستند تا براى «فصلنامه پاکستان»2 نشریه زیبنده کشور نوبنیاد پاکستان، مقالهاى بنویسد، خواهش مىکردم تا در ازاى حقالتألیف، کتابهایى در باره اقبال بهمن دهند.
قدم بعدى در راه شناختِ عمیقتر با آثار و افکار اقبال، دوستى من با «هانس ماینکه»3 بود. در واقع موجبات آشنایى من با ماینکه را فیلسوف آلمانى، «رودُلف پانویتس»4 فراهم آورده بود. (پانویتس پس از مطالعه اولین تحقیق من درباره اقبال، بزرگترین ستایشگر این متفکر و شاعر مسلمان شد). ماینکه، آموزگارى از ادیبانِ محفل ادبى «اُتو تسور لینده»5 9 قطعه از سرودههاى اقبال را- البته از روى متن ترجمه انگلیسى آنها- در سال 1930 میلادى بهنظم کشیده بود. وى سپس ترجمههاى منظوم خود از اشعار اقبال را، بنا بهرسم و عادت همیشگىاش و همانند دیگر ترجمههاى پُر تحرک خود، بر روى کاغذ ظریف و با زیبایى تمام خوشنویسى کرده و براى اقبال فرستاده بود. نسخه اصلى این ترجمهها را امروز نیز در «موزه اقبال» در لاهور میتوان مشاهده کرد. اقبال هم متقابلاً بهپاس این محبت، دو کتاب از آثار خود را بهاو هدیه مىکند؛ کتابهاى «پیام مشرق» و «جاویدنامه». ماینکه که فارسى نمىدانست، این دو کتب را بهمن، دوست جوانش که فارسى مىداند، هدیه کرد.
بارى، من نتوانستم خود را از افسون کتاب «جاویدنامه» برهانم؛ و چنین بود که ترجمهاى منظوم از این کتاب را بهزبان آلمانى بهانجام رساندم و با پیشگفتارى از «هرمان هسه»، شاعر و نویسنده نامدار آلمانى، در سال 1957 میلادى در شهر مونیخ، منتشر شد.6 در آن سالها در انکارا تدریس مىکردم و درباره این اثر مهیّج و زیبا و ژرف، سخنهاى بسیار گفتم؛ چنانکه از من خواستند تا «جاویدنامه» را بهزبان ترکى نیز ترجمه کنم. البته بدیهى است که ترجمه ترکى «جاویدنامه» بهنثر انجام گرفت.؛ ولى با تفسیرى جامع که در سال 1958 میلادى در آنکارا بهچاپ رسید.7
سال 1958 میلادى سالى بود که من براى اولین بار بهپاکستان دعوت شدم تا درباره اقبال سخنرانى کنم. دیدار با پسر اقبال، جاوید، با دختر اقبال، منیره، با همسفرش عطیه بیگم و با عده بیشمارى از دوستان و یاران اقبال بهآنجا کشید که از آن روزهاى بهارى تا بهامروز، پاکستان وطن دوم من شده است. اکنون که چند دهه از آن ایام مىگذرد. براى من بیش از پیش آشکار شده است که اندیشههاى اقبال تا چه حد زنده و پویاست؛ و اینکه چگونه هر کس بهلحاظ نگرش مذهبى یا سیاسى خود، مىتواند افکار و آثار او را تفسیر کند. در «یادواره اقبال» در کراچى، در لاهور، در پیشاور، و در فیضلآباد (و ناگهان کسى اعلام مىکند که: «اکنون خانم دکتر شیمل درباره اقبال و کشاورزى سخنرانى خواهند کرد!!»)، در مجلس بزرگداشت اقبال در سیالکوت و در دهلى و حیدرآباد دکن، در لکنهو و در دکا، و فراموش نکنیم جلسات گرامیداشت او را در شهرهاى اروپا و در آمریکا و کانادا؛ و در همه جا- چنانکه دوستى از پنجاب با گشادهرویى مىگفت- این منم که «سالک راه اقبال» گشتهام
اما بهرغم تمام تحقیقات مستمر و دنبالهدار که درباره اقبال انجام دادهام و با وجود کتابها و مقالههایى که در طول این سالها بهزبانهاى گوناگون درباره او نگاشتهام، برایم از جذابیت آثار و گیرایى افکار اقبال ذرهاى کاسته نشده است. برعکس، با هر بار مطالعه آثار و اشعار او، جنبهاى دیگر و منظرى تازهتر از افکارش براى من مشکوف و معلوم مىشود. کافى است که بهاندیشههاى اقبال در پرتو اکتشافات علمى جدید نگاه کنیم، بهپیام او در مورد تکامل فرد که حتى پس از مرگ جسمانى نیز پایان نمىگیرد، بهدعوت اقبال بهکوشش و تلاش خستگىناپذیر و بهتأکید او بر اصل توحید فراگیر در اسلام. این همه بهنظر من داراى اهمیت بسیار است؛ آنهم نهتنها براى مسلمانان. بىگمان تفسیر پویا و قرائت پرتحرک او از اسلام و دادن ویژگىهاى شخصوار بهخدا، که اقبال در تقابل با عرفان سنتى- که تا اندازهاى متأثر از نفوذ عناصر یونانى است- بر آن تأکید داشت، دشمنانى براى او پدید آورده است؛ زیرا چنین مىنماید که این نگرش اقبال در تضاد با برداشتى ایستا از جهان قرار دارد که بعد از قرون وسطى در سرزمینهاى وسیعى از جهان اسلام رواج داشت. اقبال ادعاهاى خود را آگاهانه اغراقآمیز بیان مىکرد تا از این طریق مخاطبان خود را بهبازنگرى و تأملِ همه جانبه در مسایل برانگیزاند. البته تضادهایى نیز در اندیشههاى او یافتهاند؛ ولى اقبال را نباید صرفاً همانند فیلسوفى در نظر گرفت که مىخواهد بهپدیدهها نظم و نظام دهد. او بیشتر پیامآورى اندیشمند و شاعرى متفکر بود که افکارش بر مدار یک مضمون اصلى مىگشت؛ و آن همانا نیرو بخشى و تقویت فرد بود در گستره جامعه اسلامى و بهطور کلى در جامعه بشرى. اما این تقویت در نزد اقبال تنها با تقربِ مدام بهخداوند مىتواند متحقق شود. بهمنظور نزدیک شدن بهاین هدف بود که اقبال بهمطالعه و تحقیق در نظامهاى فکرى گوناگون در شرق و غرب پرداخت و از آنها کلیّتى پوینده و جاندار و متحرک پدید آورد و بهصورت نثر و نظم و بهزبانهاى انگلیسى و فارسى و اردو بهتصور کشید. در حقیقت، باور دینى او انگیزه کنش و خط اصلى رفتار سیاسىاش را مشخص مىکرد. برخى از مفسرانِ آثارش حتى انگیزههاى سیاسى او را مقدم مىشمارند؛ اما بهگمان من جایگاه ممتاز اقبال در تاریخ تفکر جدید اسلامى زمانى بیش از پیش قابل درک خواهد شد که رابطه خدا- انسان را در کانون اندیشههاى او قرار دهیم. زیرا از این طریق است که تنش محسوس میان پیام شاعرانه او و درونمایه «پیامبرانه» یا حتى سیاسى پیامش، بهیکباره از میان برداشته مىشود. و اگر برخى از خوانندگان آثارش، همواره از مضامین تکرارى شعرهاى او - بهرغم گوناگونى تصویرها- شکوه و شکایت دارند، شاید بىفایده نباشد که بهاین اشاره او توجه کنند که در سال 1910 میلادى در «یادداشتهاى پراکنده»8 خود نوشته است: «اگر مىخواهى که در غوغا و هیاهوى این جهان صدایت شنیده شود، بگذار که تنها یک اندیشه بر جان و روح تو مستولى گردد. تنها آنانکه اندیشهاى یگانه دارند، انقلابهاى سیاسى و اجتماعى را پدید مىآورند، امپراتورىها را برپا مىسازند و بهجهان نظم و قانون مىدهند».
اقبال خود، بىهیچ تردیدى، داراى چنین فکر راهنما و اندیشه یگانهاى بود و بیش از یک ربع قرن در معرفى و عرضه آن کوشش و مجاهدت نمود. اندیشهاى که متأثر از نگرانى و تشویش او براى هموطنان مسلمانش و نیز براى تمام بشریت بود؛ چرا که اقبال پیوسته بر این باور بود که هدف شعر باید شکل دادن بهانسان باشد.
پانوشته ها:
1- اشاره نویسنده در اینجا بهاین قطعه شعر در کتاب «پیام مشرق» است که در آن گوته در دیدار و گفتگو با مولاى روم، درام «فاوست» خود را براى او مىخواند و مولانا را همدل و همزبان خود مىیابد:
نکتهدان آلمانى را در عجم
صحبتى اُفتاد با پیر عجم
شاعرى کو همچو آن عالىجناب
نیست پیغمبر، ولى دارد کتاب
خواند بر داناى اسرار قدیم
قصه پیمان ابلیس و حکیم
گفت رومى: اى سخن را جان نگار
تو ملک صید استى و یزدان شکار
فکر تو در کُنج دل خلوت گزید
این جهانِ کهنه را بازآفرید
سوز و سازِ جان بهپیکر دیدهئى
در صدف تعمیر گوهر دیدهئى
هر کسى از رمز عشق آگاه نیست
هر کسى شایان این درگاه نیست
«داند آن کو نیکبخت و محرم است
زیرکى ز ابلیس و عشق از آدم است»
2) Pakistan Quarterly
3) Hanns Meinke
4) Rudolf Pannwitz
5) Otto zur Linde
6- ترجمه فارسى پیشگفتار هرمان هسه با عنوان «جهان معنوى» در آغاز کتابِ «محمد اقبال لاهوری؛ شاعر و فیلسوفِ پیام گزار» آمده است.
7- نویسنده در کتاب خاطرات خود که با عنوان «مشرقزمین و مغربزمین؛ زندگى غربى- شرقىِ من» در پائیز 2002 میلادى بهزبان آلمانى منتشر شد، اشارات بیشترى بهچگونگى ترجمه «جاوید نامه» بهزبان ترکى دارد. او خاطر نشان مىکند که مشوق او براى ترجمه «جاویدنامه» بهزبان ترکى، دوستان ترک وى بودند؛ ولى مبتکر اصلى این کار وزیر فرهنگ اسبق ترکیه «حسنعلى یوچل» بود که نهتنها بهپیشرفتهاى اجتماعى ترکیه علاقه بسیار داشت و خانه او محل رفت و آمد نویسندگانِ منتقد ترک بود، بلکه ذوق شاعرى هم داشت و اشعارى نیز در گرامیداشت مولانا جلالالدین سروده بود. بانو شیمل اشاره مىکند که «حسنعلى یوچل» تسهیلاتى براى انتشار این کتاب فراهم آورد و از هیچ کمکى براى ترجمه و چاپ کتاب کوتاهى نکرد؛ تا جایى که کتابخانه خصوصى خود را هم در اختیار وى گذاشت. انتشار این کتاب در آن زمان، قبول خاص و اقبال عام را بههمراه داشت. از میان نامههاى تشکرآمیزى که بخاطر ترجمه «جاویدنامه» بهدست شیمل رسید، نامه پیشخدمت رستورانى از شرق اناتولى بود که در نامهاش مىنویسد، تصور اقبال از اسلام همان تصور رؤیایى است که او هم از اسلام دارد و از شیمل بهخاطر ترجمه این کتاب سپاسگزارى مىکند.
8) Stray Reflectionns
انتشار در: مجله کیان. سال هشتم، شماره 42، خرداد و تیر 1377.